قسمت نوزدهم داستان سریالی اداره ستان

قسمت نوزدهم داستان سریالی اداره ستان
Rate this post

قسمت نوزدهم داستان سریالی اداره ستان

هنگامی که پرویز جلوی در واحد رسید صدای سرفه تک و توک ننه جان می آمد و با صدای بچه ها سمفونی غم و شادی را در خانه به پا کرده بود. با یک تک ضرب به کلید کنار چارچوب در زنگ خانه را به صدا درآمد و  این محمدحسن بود که تمام خانه را درنوردید و به سمت پدر رهسپار شد. در را باز کرد و همین طور که سلام بابا را با صدایش کش دار تلفظ می کرد پدر را دید که جلوی در با دو پاکت نایلونی شفاف که یکی از آنها دو کیلو برنج نیم دانه و دیگری داروهای ننه جان بود ایستاده است.

پرویز وارد شد و بعد از خوش و بش کردن با سارا، همسرش و ننه جان و بچه ها پلاستیک ها را به گوشه ای آرام گذاشت تا سوال دیگری در مورد خرید از او نشود و سعی می کرد صحبت کند و صحبت کند و صحبت کند و همین طور ادامه دهد شوخی و خنده های غیر طبیعی اش را و همین طور راه را ادامه داد تا رفت در تک اتاق کوچک پشتی که لباس هایش را عوض کند و صدای بچه ها که داشتند با مادرشان صحبت می کردند می آمد.

– مامان، مگه نگفتی که بابا میوه هم می خره. از صبح تا حالا گفتم که سیب می خوام و گفتی که صبر کن الان بابا میاد. الان هم که بابا میوه نگرفته که!

سارا نمی دانست جواب محمدحسن را چه بدهد تنها راهی که به ذهنش خطور کرد این بود که:

– برو خودت از بابا بپرس.

وقتی محمدحسن به اتاق آمد پرویز هم لباس هایش را عوض کرده بود و محمدحسن همان سوال را تکرار کرد. پرویز با ادامه فاز شوخی و خنده سعی کرد که به محمدحسن بفهماند که:

– خب فکر کردم که اگر برنج بخوری قوی تر میشی تا میوه. برای همین برنج گرفتم. حالا فردا هم میوه می گیرم.


قسمت نوزدهم داستان سریالی اداره ستان

محمدحسن سعی کرد خودش را مثل بچه های قانع شده نشان دهد و از اتاق و صحنه ای که آمده بود تا پاسخی منطقی بشنود خارج شد و پرویز هم دنبال او بیرون آمد وقتی به آشپزخانه رفت از نگاه سنگین سارا متوجه شد که او نیز از عدم خرید میوه که نشانه بی تفاوتی اش قلمداد می شود دلگیر شده همه چیز بر وفق مراد پرویز بود و نمی دانست این همه خوشبختی را چگونه با همه تقسیم کند.

هر روز برای او ارائه ای سخت از مردانگی و توانمندی کارگری شکل می گرفت و برخی از روزها نمی دانست در این جلسه دفاع چطور از این کارگر، دفاعی کند که امشب جنجالی ایجاد نشود. خیلی هم اهل مطالعه نبود ولی این جمله نیچه خوب به جانش نشسته بود و می توانست با آن همزادپنداری کند که «آنچه که مرا نکشد قوی ترم می کند.» در این جور مواقع این جمله به ذهنش خطور می کرد و خوشحال بود که قوی تر می شود حالا این همه قوت به کجا به کار خواهد آید یا این که چرا قرار است او این همه قوی شود سوالاتی بود که اگر پاسخ آنها را می یافت قطعا برگه اش را به عنوان اولین برگ برنده بالا می گرفت.

هزینه داروهای مادر برای پرویز بسیار سنگین بود و باعث می شد که نتواند هزینه های دیگر خانواده را تامین کند و نمی خواست برای داروهای مادر هم به برادرانش رو بزند ولی خوب خبر خوب این که هر سه ماه یکبار می بایست خودش را به داروخانه معرفی می کرد.

جلوی ظرفشویی ایستاده بود و مایعی که کف زیادی داشت را بین دستانش پخش می کرد و چشمانش بی هدف به کف های بین انگشتانش خیره شد و از چشمانش می شد حدس زد که مشترک مورد نظر به هیچ وجه در دسترس نیست. دو دقیقه شد که همین طور دستانش را کف مالی می کرد بالاخره دستش را شست و لیوان آبی پر کرد و با پاکت قرص ها به سمت ننه جان که گوشه اتاق روی پتویی سبز رنگ با چهره ای رنگ پریده نشسته بود رفت.

قسمت نوزدهم داستان سریالی اداره ستان

چشمان ننه جان بینایی شفاف خود را از دست داده بود و خیلی از اوقات از گوشه کنار زده شده پرده آسمان را به صورت درازکش نظاره می کرد. غیر از بیمارهای مزمن مانند دیابت و پوکی استخوان مدتی بود که ریه اش نیز دچار مشکلاتی شده بود که نگرانی پرویز را دامن می زد. مادر خیلی اهل ناله از بیماری نبود ولی این روزها سرفه های او ناله ای حزین بود که نمی توانست آن ها را مانند ناله های یک عمر خورده شده اش ببلعد. گاه و بی گاه از درون ریه های عفونی اش شعله می کشید و دستانش را پتووار بر روی روی شعله های دهانش می گرفت که شاید بتواند آنها را مهار کند. عمری است که یاد گرفته است که زن محجوب دم بر نمی آورد و حیا را پیشه می کند.

– ننه جان، بلند شو داروهات را بخور.

– من هم برای تو شدم قوز بالا قوز ننه جان.

– این چه حرفیه، شما چشم و چراغید. همین که خدا را شکر خوب هستید خدا را شکر.

– ننه جان خوب نیستم. نفس کشیدن برام سخت شده فکر کنم دارند صورتحسابم را دیگه کم کم می نویسند که مرخص شوم.

– از این حرفا نزن که طاقت شنیدنش را ندارم. از صبح که می رم سر کار به امید این که برگردم شما و بچه را ببینم لحظه شماری می کنم. دیگه این لحظات دیدن شما رو با این حرفا خراب نکنیم. پارسا هم چند بار گفته که بیام ننه جان را ببرم خونه مون ولی من گفتم که من نمی تونم دور از شما باشم. ببخشید دیگه اگر این جا درست و حسابی و نمی توانیم بهت برسیم.

– راست میگی پسرم. خسته و کوفته اومدی و من را می بینی که افتادم اینجا، از طرفی بچه هایی که انتظار دارند براشون خرید کنی و داروهای من باعث میشه خرج هات چند برابر بشه و ای کاش من دیگه برات زحمت اضافه ایجاد نمی کردم. اگر اجازه بدی برم خونه پارسا کمی از زحمات هم کم میشه ولی.

حرفش را ادامه نداد و سرفه به کمکش آمد که بهانه ای درست و حسابی برایش جور شد که بتواند در بین شعله های سرفه حرف های گله آمیزش را بسوزاند. پرویز هم متوجه شد که نمی خواست دیگر ادامه دهد سعی کرد نشان دهد که محتوای پیام را را دریافت کرده است و گفت:

– درسته که ما چیزی نداریم ولی خیلی دوست داریم که اینجا باشید و پارسا اینا هم همین جا می بیننتون.

– امیدوارم که خدا برات بسازه و روزی ات زیاد بشه. راستی اون زمین که به اسم من هست را چند بار تا به حال گفتم می تونید بفروشید و بین خودتون تقسیم کنید ولی گوش نمی کنید.

قسمت نوزدهم داستان سریالی اداره ستان

قسمت هیجدهم داستان

2 نظر برای "قسمت نوزدهم داستان سریالی اداره ستان" ارسال شده
  1. احمد طبایی گفت:

    سلام به نظرم تعداد شخصیت در هر قسمت داره خیلی زیاد میشه امیدوارم که نویسنده خودش سردربیاره از این که در این داستان چندقسمتی یا رمان حالا هر چی که هست چند تا شخصیت وجود داره. در ضمن امروز دوشنبه است و داستان نذاشتین به نظرم نباید در تعطیلات رسمی نظم سایت به هم بخوره. در هر صورت باید مطالب هفتگی سایت گذاشته شود. امیدوارم شاهد نظم بهتری باشیم.

    1. سلام و تشکر از اعلام نظر دقیق و صریح تان، در خصوص مورد اول که شخصیت ها را فرمودید حق با شماست تعداد شخصیت ها در این 20 قسمت بسیار بوده و جمع کردن آنها برای خواننده کار آسانی نیست ولی برای نویسنده علی القاعده این طور نیست و او دقیقا این شخصیت ها را با همه جزئیات شخصیتی به وجود آورده و تعداد آنها را نیز که تا کنون در داستان استفاده شده است به تعداد و نام می داند. و در مورد انتقادتون در خصوص نظم آپلود داستان و دیگر پست ها فرمایش تان متین است که دیروز که قرار بود قسمت بیستم ارائه شود تعطیل بود و امروز با یک روز تاخیر انجام شد که سعی می کنیم که در آینده نظم آپلود را بیشتر مراعات کنیم. البته تا کنون نیز سعی شده است که کم و بیش رعایت شود ولی تذکر دقیق و بجایی بود ممنونم از دقت تان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *