حیرت نوروز

Rate this post

حیرت نوروز

عید نوروز آمد و دی، بهمن و اسفند شد

ماهِ سال و آسمان گفته کسی  مانند شد؟


ماه و سالی از تو گفتم، همهمه در گوش شهر

این تنفس سرفه شد کوچه پر از اسپند شد


بوی پیراهن که نه! گویا حدیثی گفته شد

چون که از ناز تو گفتن، ناگهان دل بند شد


بوسه ای زانو زنان دیشب ز دستت چیده ام

ابن سیرین چه بسا، از خواب من خرسند شد


من که آزاد و رها عمری به عصیان و یله

تو چه کردی، جان من در کعبه ات در بند شد


هاتفی گفتا ز توبه آن گلستانت ببین

توبه کردم غیر تو، جنّت مرا ترفند شد


«صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست»

مرغ دل بانگی ندارد گوشه ای پابند شد


شعر فانی از تحیر مانده در پایان سال 

ای دریغا پاسخ سائل چرا لبخند شد

شاعر: روح الله محمدی (فانی)

حیرت نوروز از روح الله محمدی (فانی)

عید نوروز چقدر زود می رسد تا به خود می جنبی دی، بهمن و اسفند می شود و این عمر است که به این سان در حال گذران است. ماه سال های عمر یکی پس از دیگری می گذرد ولی ماه در آسمان می درخشد. ماه سال رفتنی و ماه آسمان است که زیبا می ماند و نورافشانی و دلربایی می کند و به این ترتیب است که حیرت نوروز شکل می گیرد.

روزهای فراوانی از تو گفتن کار من شده و این تکرار از تو گفتن همهمه ای در گوش شهر ایجاد کرده است. هنگام ورود تو کوچه دل اسپندی دود می کنند و از غلظت آن نفس کشیدن های ما هم به سرفه بدل شده است. فقط از تو گفته می شود ولی هیچ خبری از رخ زیبای تو نیست و نمی توانیم بوی پیراهنت را استشمام کنیم. هر کسی از محاسن تو می شنود دل بند می شود و این چنینی که چنان شده است…

انتشار غزل حیرت نوروز و ارسال آن فقط با عنوان شاعر مجاز می باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *