شهر
شهر
بی من از شهر مرو
ای که جان در رگ شهری
بی من از شهر مرو
ای که نازت بر میدان
تاب برده ز من و حال اهالی
هر کجا در پی رازی
هر کجا در پی یک سایه آرام
از این کوی به آن کوی
خرامان
شتابان
نیست اما!
همه بینا
همه آگاه
در پی چیزی
خود ندانند ولی گاه با ضربه ای مهلک
می رسانند تبر بر سر الفاظ
من سپر خواهم بود
تو مرنج از گفته ی آنان
که ندانند کجایند و چه خواهند ز دنیا
نه که آغوش
هر چه که زیباست ندانند
به نوشتن
به سرودن
حتی ز تو گفتن
همه حنجره ها مملو از نعره ساکت شدن است.
باش آرام!
ساکتین عاشق شهرم
رفته در قاب سکوت!
زمزمه کردم در گوش اهالی
بدانید کجایید
که صلح است معانی
راه زیاد است بیایید
منزل لیلی که گران است ندانید
پیله ای در بر خود بافته اید
مدام در پی آنید
کاش لختی به تامل به تفکر
به دور از هرگونه تعصب
غوطه ور در پی راهی
جمع به میدان وسط شهر
همه ی اهل معانی
یک صدا نعره زنان:
ای که جان در رگ شهری
از این شهر مرو
شعر از امیر خیال
کپی، اشتراک گذاری و تکثیر شعر با ذکر منبع مجاز است.
2 نظر برای "شهر" ارسال شده
از لحن شعر که جابجا می شود گاهی حماسی و گاه احساسی لذت بردم. برخی از واژه ها نیز ویژه شاعر است و هیچ کجا تا به حال ندیده بودم. «ساکتین عاشق شهرم» وضع لغات برایم جالب بود که واژه ساکتین هم گویا بود و هم تا به حال نشنیده بودم. قلمتان همیشه پررونق
سپاس از لطف و توجه تان.