چه کنم! هان چه کنم؟

5/5 - (1 امتیاز)

غزلی از روح الله محمدی (فانی)

چه کنم! هان چه کنم؟

گر شوی دور نبینم رخ سلطان چه کنم؟ 

در سفر باشیُ جانم به حَضَر، جان چه کنم؟


صد غزل از رخ ماهت ز قلم اشک گرفت

این همه قول و غزل بی تو به دیوان چه کنم؟


آن چنان شهر به هم ریخته ای، شاه دلی

ملتی بوسه نگیرد تب بوران چه کنم؟


من نگویم که بمان یا که برو شهره ی شهر

رهنمایی بکن این ملّت حیران چه کنم؟


تو همان کن که صلاح است به جانانِ مرا

گر چه باشی و نباشی، چه کنم؟ هان چه کنم؟


گر کنی شاد دل جان جهان افزا را

می روم رقص کنان بزم تو را؛ نان چه کنم؟


گر بگویی که به فانی، ره نیکی برگیر

تا توانم بکَنَم از همه خوبان، چه کنم؟

شاعر: روح الله محمدی (فانی)

غزل چه کنم! هان چه کنم؟ بر وزن در بحر رمل سروده شده است. در این غزل نوعی انتظار به تصویر کشیده می شود که دوری از کلیه مدعیان خوبی منتهی می شود. خوبانی که ادعای آنها گوش عالم را کر می کند ولی چندان، خبری نیست که نیست. در ابتدای غزل نگرانی عمیقی را مطرح می کند که برای دوری محبوب ممکن است برای عاشق ایجاد شود. سپس تمام رشته تحریرات غزل را بدون نگاه و توجه او زیر سوال برده و از تب بورانی صحبت می کند که گرمی و سردی روزگار را در دنیای غزل به تصویر می کشد.

عاشق خود را هرگز در مقام امر و نهی نمی بیند بلکه راهنمایی نیز می خواهد که اگر تصمیمی غیر از مراد او حاصل گردد آیا راهنمایی در کار خواهد بود که او بتواند با ملتی حیران روزگار بگذراند؟!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *