در امتداد رودخانه شهری است…

در امتداد رودخانه شهری است...
Rate this post

در امتداد رودخانه شهری است. می دوم تا برسم به قایقی که ساخته ام طناب آن را باز می کنم و آن را به سمت رود آرام و جاری هل می دهم، نصف آن که بر آب قرار گرفت می پرم بر روی آن که بروم کمی از این دنیای واقع دور شوم، می روم به سمت آن طرف شهر.

آن طرف شهر، چه خبر است، آن جا مردان به بزرگی اساطیر گام بر می دارند و زنان به سرشاری یک خوشه انگور هستند، می روم نه فقط از این که از این جا دور شوم چرا که جذابیت های شهر نیز دیدنی است،

ولی آن طرف شهر، انتزاع در تنهایی شعله می کشد، آن جا در وسط جنگلی زیبا، نمی دانم شاید سهراب هم به این جا آمده است، در شهر پشت دریاها و رودخانه ها، که وسعت آن به اندازه چشمان سحرخیزان است و می داند که شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند، این جا همه دنبال انحصار ورثه نیستند و وارثان خود به اندازه ظرف می نوشند و می برند.

از قایق پیاده شدم و تب و تابم آرام گرفت، زیبایی های سبز و درخشان اطراف، از درختان تنومند و پربار، گلهای یاس رازقی و ارکیده در یک طرف بودند، بادهای ملایمی می وزید که خنکای آن گونه ام را سرد می کرد، بوی رازقی شامه ام را پر کرده بود کمی جلوتر رفتم شبنم هایی روی گل ها نشسته بودند انگار که گل ها وضو گرفته بودند.

همین طور قدم می زدم و در گذرگاهی پیچ امین الدوله بسته بودند که باید این جا از زیر گل رد می شدی پیش می رفتم، صدای خش خش برگ ها در زیر پایم، صدای زیر و بمی ایجاد می کرد که گویی ارکستر می نوازند، کاش منحنی این کوه ها و نیم رخ پر دندانه ی کوه ها را از این جا همه تماشا می کردند، بر روی کوه ها رودی جاری است که از کنار عمارت با کمی فاصله عبور می کند، رود فاصله زیادی را دویده است، خیس عرق شده و گاهی صبر می کند و می بیند که چه مقدار مسیر را طی کرده و چقدر از راهی که می خواهد برود باقی مانده است، گاه مشغول صحبت می شود با سنگ های زیبا و ریز و درشت، گاهی آن ها را با خود تا مسافتی می برد و پیاده شان می کند.

3 نظر برای "در امتداد رودخانه شهری است…" ارسال شده
  1. سمیه بحری گفت:

    اگر اشتباه نکنم رود خانه در مسیرش مرا نیز سوار موج ها کرده بود.
    گفتم شاید برسم تا ته نور ، پای آن کاج بلند، پیش آن پرچین ها که بوی کاهگل های بهشت میدهند همان جا که گفتی شاید سهراب هم سری به آن زده است ولی دیدم گفتی نه پیاده نشو ، صبر کن کمی جلوتر جایی است که حتی سهراب نور و جلوه هایش را ندیده. من هم با تو آمدم همان جا که گل ها وضو می گیرند، راست می گفتی ، بوی ارکیده و یاس رازقی را می گویم. گونه هایم هم از خنکای نسیم گل انداخته. چه کنم خودت خواستی من که کمی قبل تر داشتم پیاده می شدم خودت مرا به این ورطه از خیالت آوردی حالا هم دست خودم نیست عاشق اینجا شدم باید بمانم تا سیر شوم فکر کنم راه برگشت را باید پیاده طی کنی….

  2. مریم رعنایی گفت:

    بادهای ملایمی می وزید که خنکای آن گونه ام را سرد می کرد، بوی رازقی شامه ام را پر کرده بود کمی جلوتر رفتم شبنم هایی روی گل ها نشسته بودند انگار که گل ها وضو گرفته بودند.
    تعبیر زیبایی بود وضو گرفتن گل ها، خیال شبنم با وضو، عالی بود.

    1. ممنونم از متن سراسر ذوق و ادبی تان. از حسن نظرتان کمال امتنان را داریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *