طلوع نگاهت، هشت شهر عشق را غرق زمردهای قرص خورشید تا بی نهایت کرده است

طلوع نگاهت، هشت شهر عشق را غرق زمردهای قرص خورشید تا بی نهایت کرده است
Rate this post

در مسیر خیلی خوش گذشت مخصوصا به انتهای مسیر که نزدیک می شدم حس کردم رایحه تو در فضای جاده و حتی توی ماشین پیچیده وقتی وارد شهر شدم حس می کردم که خسته نیستم تا بخوام برم یه دوش بگیرم و بعد بیام، طاقت نداشتم اومدم چهار راه دانش، یه جای پارک، به سختی پیدا کردم، وقتی پیاده می شدم انگار یه کم هول بودم، وقتی چند قدمی دور شدم جلوی هتل تهران بودم که یادم نبود که درهای ماشین را قفل کردم یا نه! زورم اومد برگردم گفتم ایشاالله که قفلش کردم.

به فلکه آب رسیدم، بازار رضا رفت و آمد زیادی بود، چه اسمی انتخاب کرده اند برای این بازار، انگار قدیما، باهات راحت تر بودند می دونی انگار تو هم باهاشون راحت تر بودی، می دونی الان انگار یه کم همه حس می کنم همه با نقاب هستیم و فکر می کنیم که برای حالای خوبمون تو خوبی ولی وقتی خسته ایم، وقتی حس تنها بودن داریم دیگه…

ولی خدایی خوراک این جور وقتایی، وقتایی که انگار فقط تو می تونی بگی می خوای بیام ضامن بشم، ضامن همه چی؟ بگی من هستم. راستش آقا مشتاق و دیوونه ی این جور وقتام، می آیی جلوی من می ایستی به همه می گی برید من اینجا پیشش هستم هر چی شد با من!

همین طور که راه می رفتم دیگه داشتم گنبد طلایی تو می دیدم انگار دیگه حال خودم را نمی دونستم دور و بَرم پرپشت آدم راه می رفت ولی انگار تنها بودم، ولی انگار تنها بودی، گاهی که این طور می شدم قبلنا، یادم خیلی دست پر بر می گشتم. الان یاد اون وقتا افتادم ولی حالا نیامدم که حتی دست پر برگردم، دلم برات تنگ شده بود اومدم همین جا اول صحن جامع بایستم نگاهت کنم، یعنی خیلی از وقتا که میام این حس را دارم یه کم که می ایستم بعد خودم را مشغول اذن دخول خوندن می بینم.

صحن بزرگت مثل 4 متری برای شنا عالیه! گاهی این قدر این جا شیرجه های عمیق زدم که دست هیچ نجات غریقی بهم نرسه، این قدر برم پایین که همه اون ناجی ها بگن، دیگه ولش کنید، فکر کنم باید خود آقا بیاد درش بیاره، فکر می کردم لایق این نیستم که همین طوری بیایی پیشم، باید یه کاری می کردم که نگام کنی، معمولا که من رو درمیاری، لب حوض گوهرشاد خودم را می بینم، یه کم گونه هام خیس شده تو 4 متری، میرم گوشه حیاط می شینم و همین طوری نگاهت می کنم، می خواهم بگم که پناهم بده، می بینم که مگر لحظه ای بوده که نگام نکنی! هر چه می خوام بگم می بینم تو خیلی جلوتری، تو خیلی بیشتری، سرم را انداختم پایین گفتم آقا، لبخندت خیلی قشنگه…

رفتم بین همه خلوت هایی که در بالاسر بود یه جایی پیدا کردم که کسی باشد تا بوی تو را در زیارت نامه اش تکرار می کند، پشتم را کردم به گوهرشاد چون می خواستم رو به تو بایستم، حالا دیگه در محضرت ایستاده بودم و دیدم…

شکوه بهشت در کهکشان حرمت امان می خواهد

پیغام سپیده دم را آورده ام اجازه طلوع می خواهد

آبی آرام اقیانوس دلواپس شده، نوازش گرم تو را می خواهد

وزش سریع باد، در حالی که زمین گیر بود دامن کشان آمده، دست بلند کرده و کمک می خواهد

وقتی در محضرت دیدم که از فرش تا عرش برای درخواست یاری آمده اند، چون سپیدار در بالای سر قد کشیدم و در عشق شکوفا شدم حس کردم که نه پیرم، نه بیمار و دیگر حتی قرص هم نیازی ندارم، برگشتم دیدم

شکوه بهشت!

پیغام سپیده دم!

آبی آرام اقیانوس!

و حتی وزش سریع باد! همه و همه یادشان رفته برای چه آمده اند، دیدم همه نگاهت می کنند، می گویند: آقا، لبخندت چقدر زیباست…

حالا دیگر همه با هم ایستادیم شروع کردیم برای لبخندت عاشقانه های زیارت نامه را زمزمه می کردیم، اللَّهُمَّ إِلَیْکَ تَوَجَّهْتُ وَ إِلَیْکَ قَصَدْتُ وَ مَا عِنْدَکَ أَرَدْتُ‏ دیگر طلوع خورشید را می توانستیم در بهشت آرام اقیانوس نگاهت تجربه کنیم. حالا دیگر طلوع نگاهت، هشت شهر عشق را غرق زمردهای قرص خورشید تا بی نهایت کرده است.

این متن در خیالستان به مناسبت 23 ذیقعده 1441 روز زیارت مخصوص حضرت علی ابن موس الرضا منتشر شده است.

امیرِ خیال

4 نظر برای "طلوع نگاهت، هشت شهر عشق را غرق زمردهای قرص خورشید تا بی نهایت کرده است" ارسال شده
  1. س. بحری گفت:

    حرفهایت بسیار به جانم نشست در میان این همه دلتنگی …
    مخصوصا آنجا که گفتی به دیدنت نیامدم که دست پر برگردم تنها آمدم به دیدن روی ماه خودت اگر پیش از این هم چیزی از تو طلب میکردم حالا در میان این همهمه شور و شعف یادم نیست چه بودند. فقط دلم برای خودت تنگ است .
    برای لبخند زیبایت…..

    1. گاهی که حتی برای طلب حاجتی هم می روی، یادت می رود که چه می خواستی، دست پر برگشتن مطلوب نیست گاهی، گاهی برگشتن کلاً مطلوب نیست و ماندن و محو تماشایش شدن تنها مطلوبی است که فقط یک زائر عاشق می تواند آن را تجربه کند.

  2. علی کریمی گفت:

    چند بار خواندم، گویا به زیارتی رفتم، حتی بیشتر از زیارت برایم خیال انگیز بود خیالی خاص که عشق امام هشتم در آن می درخشید. بسیار عالی بود

    1. زیارت تان قبول، چه بسا نویسنده نیز در هنگام نوشتن در آغوش مهربان امام هشتم گونه های تر را تجربه کرده باشد. سلام بر پاکی و مهربانی و سلام بر امام هشتم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *