قسمت چهاردهم داستان اداره ستان

داستان سریالی اداره ستان قسمت چهاردهم-خیالستان
Rate this post

(قسمت چهاردهم)

شرافتی سراسیمه به اتاق مهندس دوید و اعضای جلسه با تعجب به او نگاه کردند و او نیز از همه عذرخواهی کرد و اعلام کرد که علت پابرهنه دویدنش در جلسه کاری مهم و ضروری است که با مهندس سلماس نیا دارد. مهندس به او اشاره کرد که جلو بیاید و سعی کرد با حرکت دادن صندلی بر روی چرخش هایش حدود یک متری از اعضای جلسه فاصله بگیرد که شرافتی بتواند صحبت ضروری اش را بگوید. افراد حاضر در اتاق هم توجه چندانی به این دو نداشتند و مشغول به صحبت و دستور جلسه بودند که بحث شان هم به نظر داغِ داغ می آمد.

«جناب مهندس الان نامه ای به کارتابل تان ارسال شده است و من خُب با اجازه تون مثل همیشه دیدم نامه رو که اگر یه وقتی اقدام فوری داشته باشه دیر نشه. اجازه بدید فکر کنم شماره 23900 بود شماره نامه اگر خواستید ببینید. از بالا دستور دادند که نتایج مناقصه اعلام نشود زیرا افرادی مراجعه کردند و ملاحظاتی را مطرح کردند و سلامت جلسه مناقصه را زیر سوال برده اند.»

«ممنونم که خبر دادید، شما فقط یک زحمت بکشید به صورت خیلی محرمانه با همراه آقای سعیدی تماس بگیرید و بفرمایید تمام مواردی که خدمت شان گفتم که تا آخر هفته انجام دهند سعی کنند تا فردا حداکثر تا پایان وقت اداری نهایی کنند و مستقر شوند. هر جوابی جز تایید دادند لطف کنید که در همین جلسه ارتباط دهید تا من قانعش کنم. فقط زود این کار را انجام دهید.»

کار به نظر به جاهای باریکی داشت می رسید زیرا دستور کتبی مبنی بر توقف روال مناقصه و استقرار شرکت آمده و مدیر یک حوزه تصمیم می گیرد که علیرغم دریافت نامه این کار را انجام دهد ولی قطعا این کار برای مهندس سلماس نیا عواقب سنگینی خواهد داشت.

سهیل که روی موتور داشت به سمت شرکت می رفت صدای تماس تلفن همراه را متوجه نشده بود و تا دید 4 بار تماس از دفتر مدیریت است. سریعا تماس گرفت و شرافتی همه موضوع را به او گفت و او متعجب شده بود از این همه عجله و از طرفی هم فکر می کرد که چطور می تواند این همه کار را کمتر از 24 ساعت انجام دهد.

اگر این همه عجله ای که مهندس سلماس نیا داشت به شرکت انتقال می داد مدیر شرکت با توجه به تجربه ای که داشت حتما دستور بررسی بیشتر را می داد ولی سعی کرد ترتیبی در کار اتخاذ کند که نحوه انتقال برنده شدن در مناقصه کاملا عادی جلوه کند که مدیر عامل شرکت نیز نسبت به سازمان ذهنیت خاصی پیدا نکند.

روز بعد، دوشنبه سهیل مشغول نقل و انتقال شده بود و با برخی از همکاران آشنا شده بود. میزهای اتاق مرتب شده و در دفتر شرکت که مختص برای شرکت های خصوصی در نظر  گرفته بودند مستقر شد و هنگامی که شرافتی خبر استقرار شرکت را به مهندس سلماس نیا داد چندان واکنش مشخصی را بروز نداد فقط گفت:

«فعلا نامه ای که گفتی توقف موقت مناقصه را خواستار شده بود را همین طور بماند و پاسخش را به زودی می دهم.»

با توجه به حساسیتی که در سازمان نسبت به استقرار زودهنگام ایجاد شده بود. بعد از استقرار سهیل چند نفری مراجعه کردند و از او سوال می کردند که این استقرار با چه مجوزی صورت گرفته است و او هم سعی می کرد با کمال خونسردی اعلام نماید که به دستور مهندس سلماس نیا بوده است. بعد از خروج آن افراد دو نفر دیگر که لباس فرم آبی رنگ به تن داشتند داخل شدند و اعلام کردند :

«تا اطلاع ثانوی باید دفتر شرکت تعطیل باشد و هر گونه فعالیت در این جا ممنوع می باشد.»

سهیل قبلاً در سازمان های مختلفی کار کرده بود و از هر جا نکته ای را آموخته بود. به محض شنیدن این جملات از کسانی که لباس فرم آبی رنگ داشتند بدون معطلی پاسخ داد:

«هر مرجعی که به بنده و شرکت بنده مجوز داده است که ما وسایل مان را بیاوریم و الان هم مشغول به کار هستیم. همان مرجع صلاحیت عدم کار شرکت را می تواند صادر کند. با کمال احترامی که برای بزرگواران قائل هستم نمی توانم به فرمایش تان ترتیب اثری بدهم. تشریف ببرید اتاق مهندس سلماس نیا و به ایشان بفرمایید در صورتی که ایشان دستور دادند همین الان دفتر شرکت را می بندم و تا زمان اعلام ایشان نیز در سازمان حضور نخواهم داشت.»

افرادی که مراجعه کرده بودند بدون معطلی به دفتر مدیر مراجعه و دست از پا درازتر از اتاق او بیرون آمدند و در هنگام خروج نحوه مکالماتی که با هم داشتند باعث کنجکاوی بیشتر شرافتی در خصوص نحوه ادامه کار شرکت میشد.

پس از چند دقیقه مدیر حراست به دفتر سلماس نیا رفت و گفت:

«دیروز نامه ای برای بنده رونوشت شده است و خواستار توقف موقت استقرار شرکت حتی اعلام نتایج مسابقه شده بود. لذا از این که شرکت امروز مستقر شده اشت بسیار تعجب کردم. امیدوارم که دلیل قانع کننده ای برای دستورتان مبنی بر استقرار شرکت داشته باشید.»

«مگر مستقر شده اند؟ اجازه بدهید بررسی می کنم ببینم که چه وقت وسایل آوردم من که هنوز ندیده ام مستقر شوند!»

«همکاران بنده وقتی از آنها سوال کردند که فعالیت تا اطلاع ثانوی اینجا ممنوع است. جواب داده اند که مهندس به ما گفته و کسی هم حق نداره غیر ایشان چنین دستوراتی به ما دهد.»

«عجب، این را نماینده شرکت گفته است؟»

با کمی لبخند شیطنت آمیز ادامه داد:

«البته بیراه هم نگفتند!»

خلاصه چون مهندس تصمیم داشت که این کار انجام شود حربه های متنوعی به کار برد. یکی را با دستور یکی را زمان خریدن دست به سر کرد و از طرفی هم مستندات کامل مناقصه را تکمیل کرد و چند روز بعد پاسخ نامه را رسماً اعلام کرد که برای توقف مناقصه و استقرار شرکت دیر شده است و دلایل و مستندات خود را هم ارائه کرد و دیگر هیچ وقت نامه بر نگشت و ممنوعیت کار شرکت در سازمان اعلام نشد. فقط تنها معضلی که وقوع آن محتمل بود این که این ماجراها به نحوی منتشر شود که شرکت پشتیبانی کامل مهندس را دارد.

ادامه را دوشنه هفته آینده دنبال کنید…

قسمت سیزدهم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *