گام های کوچک در حصار خود

گام های کوچک در حصار خود
Rate this post

مدتی است که استادانه قدم می زنم و گام های کوچک در حصار خود را مزه مزه می کنم. وقتی دانستم که سرزمین من خط هوایی ندارد پرواز را کنار گذاشتم. سعی می کنم که اسیر پرندگان زیبایی که در بالای سرم پرواز می کنند نشوم و قدم بزنم. سرشار از وجود هستم وقتی می دانم می توانم گام بردارم و حرکت کنم و حصار خود را بشکنم.

دیوارهای نادیده ای اطراف خود تنیده ام و سلول نقاب های اجتماعی برای حصار دائمی خود را برگزیده ام. باید راه بیفتم و زندگی را آغاز کنم. چه نوای زیبایی از دور می آید بگذار با هم بشنویم قبلا ربنای او را شنیده ام و اکنون در مورد باغبان می خواند بگذار کمی نزدیک تر برویم.

«باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش           بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش»

بله بله دقیقا همین است. بیا بیا کمی باز هم جلوتر بریم دارد از زبان من می گوید:

«ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال              مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش»

بسیار سخن به موقع و زیبایی بود. مگرنه! فرصت های خوبی داشتیم و هر چه بوده است گذشته؛ ولی الان هم فرصت های زیادی را پیش رو داریم. چقدر برای گسترش خودمان کار هست که باید انجام دهیم و چقدر خوب که فرصت داریم و باید بدون خستگی و فرسودگی و حتی فسردگی ادامه دهیم پیش برویم و سایه دیگران را بر خودمان کمتر و کمتر کنیم.

استعدادهای زیادی درون مان نهفته است و منتظر جرقه ای است تا شعله ور شود و یک یا چند استعداد محدود هم هست که با یک جرقه شعله ور نمی شود بلکه منفجر می شود و انفجاری از پرواز رخ می دهد. آری باز پرواز خواهم کرد و بر ماه آسمان خیالستان سلامی گرم خواهم داد.

پنهان کنیم وسعت وجودمان را در پیرامون پستوهای اجتماعی مان، لازم نیست پروانه ها را در همه جا به پرواز درآوریم. نگران پژمرده شدن گل های فرصت باشیم وقتی در جاده ی زمان زیر پای عقربه های ساعت پایمال می شود. پرستش کلید خوبی است که چند صبایی با آن آرامشی یابم و پلک دلم را آرام به ذکر او نگه دارم.

گام های کوچک در حصار خود

مراقب پنجه بی رحم قضاوت هستم ولی نمی دانم چرا هر بار حس می کنم دستانش بلند تر می شود محاسباتم دقیق بود فقط کل دایره وجود مرا فرا گرفته بود ولی امروز فهمیدم که بی وجودی ام را نیز فراگرفته است. چیزی دیگر برای از دست دادن ندارم. ارغوانی ترین لحظات را در جدال با این پنجه ها تجربه کرده ام و بال هایم زخمی است و البته خوب می شوم.

تمام تلاش من برای پرواز و گذشتن از حصاری که برایم به زیبایی ایجاد کرده اند را تقلای بی نتیجه می خوانند ولی تحمل می کنم و از پریشانی نمی نالم.

کی صبح می شود اگر صبح شود می توانم باز هم به راه خود ادامه دهم. وااای قرص خورشید دارد از مشرق بیرون می آید و چقدر روز خوبی را آغاز می کنم وقتی شبی به این سختی را گذرانده ام.

می خوام غزلی از جنس قیام بسرایم و در باغچه کوچک خود غزلخوانی کنم. سازم کوک نیست؛ سیم اول سازم درست نمی زند شاید قطعه شود ولی فرقی نمی کند حالا که فرصت هست شعری می سراییم چه غزل باشد چه قطعه، قدر زمان را بدانیم که اوقات بسیار مغتنمی درحال گذران است هر چند پای پیاده هستیم و ما را استاد گز کردن مسیر می دانند ولی کم کم از اقیانوس سفر خواهم کرد به جایی که بتوانم پرواز را استادانه دنبال کنم.

گام های کوچک در حصار خود از امیر خیال

امیرِ خیال
واپسین روزهای فروردین 1400

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *