شعرهای خیالی
اشعار نو و کلاسیک
حکایت
حکایت می کنم از تو تبسم های زیبا را حکایت می کند از من مجال تنگ رویا را هجوم بارش افکار به مرز زخمی حس ها یکی…
دگرهیچ
صبحی که خرامان شده با یاد توام هیچ تکرار کنم نام تو با حس خودم هیچ مهتاب نگاهت زده تاریکی غم را پرواز کنم از غم و…
سایه
ما و این سایه ی ما این چه طلوعی باشد مقصد ما به کجا شد چه هبوطی باشد این چنین انس گرفته است سویدا با ما بی…
زمستان دل
زمستان دل از امیر خیال از آن وقتی که ترک شهر کردی زمستان دلم را پهن کردی به صورت پهنه اشکی عیان شد به سرمای فراقت برف…
جهانِ خیال
هر چه محال است ردیف شعر تو شد خواب و خیالم هم شبیه شهر تو شد خود را وانهاده ای و راحت ز رنج و تلاش برخیز…
باشد به دستم خوشه ای از امیر خیال
حالا که می دانم تو را حالا که می فهمم تو را دورم ز تو چون آشیان پروانه ام دور از توام من در هوایت بی خودم…
باران خیال از امیرِ خیال
دل گرفت از من را من گرفتم از دل وسعتش را اکنون هر چه از او دارم چیده ام در قلبم هر چه از من دارد داده…